****************************
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و آرام است
هوا آرام،شب خاموش، راه آسمانها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافند کولیهای جادو گیسوی شب را
همانجاکه شبها در رواق کهکشانها عود می سوزانند
همانجا که اخترها به بام قصرها مشعل می افروزند.
همانجا که پشت پرده ی شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من را بسته است
همین فردا که روی پرده ی پندار من پیداشت
همین فردا که ما را روزدیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش است
هر بار که دفتر دلم را می گشایم
ورقهای زرد و کهنه ی خاطراتت را بیاد می آورم
و پرنده ی دلم بال و پر زدن در قفس را دوباره تکرار می کند
و من دوباره حبسش می کنم و کلیدش را به اعماق دریای وجودم پرت می کنم
تا مبادا دلم هوایت را کند و به گرداب عشق اسیر شوم
و هر بار که می خواهم دریچه ی قلبم را برای کسی باز کنم
تردید مانعم می شود
نمی دانی بعد از رفتنت چقدر تنهایم و حیف و هزاران حیف که
ندانستی چرا به انتظارت ننشستم.
ولی بدان وقتی دریچه ی قلبم را به رویت قفل کردم،
ندانستم کلیدش را کجا انداختم...
******************************
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم باد پاییز است
هوا آرام،شب خاموش، راه آسمانها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است!
"فریدون مشیری"
تو را به وداع آخرین که پر از ابرهای تیره و پنجره های فرو بسته بود
تو را به برگهای خزان، به دشتهای تهی و باغهای نسترن،
تو را به ساقه های شکسته وبادهای گریزان،
تو را به آه فرو خورده،
سوگند می دهم،مرا به آغازگاهم، آن ییلاق شبنم خیز نگاهت،بازگردان...
***************************
شبی مهتابی و روشن.شبی در گوشه ای تنها
که از غمها تهی بودم،
تو را با تیشه ی اندیشه ی شومم تراشیدم.
نشاندم برق صد الماس میان دیدگانت
گرفتی روشنی تابنده گشتی
تنت را در میان چشمه ی مهتابها شستم
ترا در معبد هستی خدا کردم
ولی این را نمی دانم اگر روزی
به تنگ آرد غرورت دل یکتا پرستم را
تو را با تیشه ی سنگین قهرم افکنم بر خاک
که تا هر کس مرا بیند بگوید
او خدایش را به دست خویش بشکسته!!
پس نشینم بر سر بشکسته با قهرم
که تا شاید صبح دیگر خدایم را از نو بنا سازم...
******************
به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه ی جادویی از پنجه ی گرم
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر
یا به الماس سیاهی در جام شراب
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب
یا به سر مستی طغیانگر دوران شباب
به چه مانند کنم خلوت آغوش تو را؟
به یکی بستر گل،به پرستشگر عشق
یا به خلوتگه جانها که غم از یاد برد
به چه مانند کنم؟!!
اینم متن شعر زیبای بی تو با تو از بهترین گروه ایرانی(گروه آرین)
واقعا این آلبوم 14تایی جدیدشون شاهکار بود.
اگه بی تو تنها گوشه ای نشستم
تویی تو وجودم، بی تو با تو هستم
اگه سبزه سبزم تو هجوم پاییز
ذره ذره ی من، شده از تو لبریز
ای همیشه همدم واسه درد دلهام
عطر تو همیشه جاری تو نفسهام
ای که تارو پودم از یاد تو بی تاب
با منی ولی باز، دوری مثل مهتاب
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام
من به شوق و یاد بارون، زنده ام و پژمرده نمی شم
تشنه ی یه ترسم اما سرد و دل آزرده نمی شم
سخته وقتی تو غزلهام، از منو تو واژه ای نیست
سخته بی تو ، با تو بودن
سخته اما چاره ای نیست
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام